بارها و بارها شده که شخصی حرفی میزنه، که میدونیم حرفش، مشکلی داره ولی نمیتونیم دست روی مشکلش بگذاریم. به نظر نمیاد که شخص دروغی گفته باشه. اما در عین حال به نظر میاد که حرفش مشکلدار باشه. به طور مثال به این مکالمه توجه کن:
متین: دیروز کجا بودی؟ قرار بود بیای خونمون!
سارا: نه. من فقط گفتم که میام. اما نگفتم که خونتون میام.
میدونیم که سارا، در مکالمهی بالا، صادق نبوده. اما نمیشه گفت که دروغ گفته. برای همین میتونه ادعا کنه که متین برداشت اشتباهی کرده. همه ما برداشت اشتباه میکنیم، اما سارا از عمد طوری حرف زده که متین چنین برداشت اشتباهی بکنه. این تکنیک، تکنیک مورد علاقهی وکیلها، سیاستمدارها و بعضی از فیلسوفهاست. این جور مواقع، چون دقیق نمیدونیم چطوری مشکلِ مکالمه رو بیان کنیم، شخصِ مقابل، به راحتی، با سفسطه، از پذیرفتن اشتباهش، در میره. و اگر اعتراضی کنیم، باید جواب پس بدیم که چرا شخص مقابل رو متهم به دروغگویی کردیم، در حالی که دروغ نگفته.
همین شد که حدود پنجاه سال پیش، پائول گرایس (که فیلسوف و منطقدان معروفی بود)، به فکر افتاد که اصلهایی رو بسازه که هم افراد سفسطهگر از زیر سفسطشون در نرن و هم افرادی که زندگیشون با استدلال و صحبت میگذره، مکالمههای اخلاقمندانهتری داشته باشن. گرایس چهار اصل (یا ماکسیم) رو مشخص کرد. که نقض کردنشون، جنایت مکالمه شناخته میشه. در ادامه اصلهایِ مکالمهی گرایس رو برات توضیح میدم.
اصلهای مکالمه گرایس
اصلِ کمیت
اولین اصل، اصلی هست که توضیح میده که مشکلِ حرفِ سارا چیه. سارا، زمانی که به متین گفت «فردا میام» این رو ذکر نکرد که فردا، کجا، میاد. به عبارتی، سارا، متین رو از دونستن این دانشِ ضروری محروم کرد، که فردا خونهی متین نمیره. و به این شیوه، آگاهانه باعث گمراهی متین شد.
اصل اول گرایس از ما میخواد که همهی چیزهایی که لازمه رو بگیم. نه بیشتر و نه کمتر. اگر قراره سارا جایی بره، و این که کجا میره برای متین تاثیرگذاره، پس باید این رو حتمن به متین بگه. ولی اصل اول گرایس در مورد این که بیشتر از حدِ نیاز بگیم هم تاثیرگذاره. این مکالمه رو مد نظر قرار بده:
متین: فردا کجا ببینمت؟
سارا: فردا کافه رترو، که بهترین دوستم بهم گفته که بود که خیلی خوبه، میخوام برم. پارک جای مناسبی باید باشه. کافیشاپ هم نزدیک پارک هست. نظرت چیه یک بار هم کافیشاپ بریم؟
در این جا، متین نیاز به توجهِ خاصی، برای این داره، که جواب سوالش رو از حرفهای سارا، پیدا کنه. و حتی ممکنه، متین به کافه رترو بره و منتظرِ سارا بمونه.
سیاستمدارهای زیادی، جنایتِ نقضِ اصلِ کمیت رو مرتکب میشن. به طورِ مثال، سیاستمداری رو در نظر بگیر که میگه: «من طرحی دارم که تمامی حقوقدانها و تحلیلگران معتقدن که باعث میشه که همهی جنایتکارها به زندان بیوفتن و خیابونهامون امنتر بشن.» اما این سیاستمدار این رو نمیگه که طرح پیشنهادیش باعث میشه که افراد بیگناهِ بسیار بیشتری، زندان بیوفتن.
سارا: کنراد لورنز از نظر علمی دقیق بود؟
متین: آره لورنز به علم توجه زیادی داشت. اما ناتزی هم بود.
توی این مکالمه متین جواب درستی رو به سارا داد. کنراد لورنز از نظر علمی، دقیق و موثر بود. اما در ادامهی این حرف، این رو گفت که کنراد لورنز ناتزی هم بوده. اینجا هرچند متین، چیزی خلافِ بر واقعیت نگفته، اما از طریق گفتنِ بخشِ منفیِ شخصیتِ لورنز، تاثیرِ منفیی در برداشتِ سارا در موردِ یافتههایِ علمیِ لورنز گذاشت. این در حالی هست که عقایدِ سیاسیِ لورنز، هیچ اهمیتی از نظر علمی، برای حوزهی شناختِ حیوانی نداشت. و متین هم این رو میدونه. پس در نتیجه متین در اینجا با گفتن چیزی که لزومی به گفتنش نبود، در محتوایی که منتقل میکرد دست برد. و از این طریق سارا رو به بازی گرفت.
اصلِ کیفیت
اصلِ بعدیِ گرایس، اصلِ کیفیت هست. اصلی که میگه که تو باید واقعیت رو بگی. به نحوی که واقعن اتفاق افتاده. و این که این رو باید به نحوی بیان کنی که -به درستی- این واقعیت منتقل بشه. دروغ گفتن، جزوِ مواردی هست که در این اصل نقض میشه. یک دروغ شامل اطلاعاتی هست که خلافِ واقعیتی هست که من میدونم.
ولی این اصل خیلی گستردهتر از اونچیزیه که فقط «دروغ» بتونه پوشش بدتش. اگر من به شکلی این واقعیت رو مبهم بگم یا اطلاعاتی رو بگم که باور نداشته باشمش یا دلیلی برای باور کردنش نداشته باشم، این اصل رو نقض کردم.
به طور مثال نویسندهای به اسم دیپاک چوپرا هست که چنین جملاتی رو میگه: «ذهنهای ما، فرآیندهای کلیدی مغز رو تحت تاثیر قرار میدن که در نتیجه همه چیز رو تحت تاثیر قرار میدن: ادراک، شناخت، افکار و احساسها و روابط شخصی. همهی اینها تصویری از شما هستن.» این جملهی دیپاک چوپرا هیچ معنی بخصوصی نداره. این جمله نه درست هست و نه غلط. نه دروغ هست و نه واقعیت. و این که این جمله درست یا غلط باشه برای چوپرا اهمیتی نداره. بلکه با گفتن چنین جملههایی افرادی رو به اشتباه معتقد میکنه که چیزی رو میدونه. و از این طریق، کتابها، محصولها و چیزهایی رو میفروشه که براش درآمد دارن. هری جی فارنکفورت (فیلسوف معاصر) اسم چنین جملههایی رو مزخرف (یا Bullshit) گذاشته.
مذخرفگو، نه طرفدارِ حرفِ درست هست؛ و نه طرفدارِ حرفِ اشتباه. بلکه حتی توجهی هم به واقعیتها نمیکنه. مذخرفگو حقانیت حرف درست رو رد نمیکنه -اونطوری که یک دروغگو میکنه- و با واقعیت مبارزه نمیکنه. واقعیت، اصلن برای شخص مذخرفگو اهمیتی نداره! به همین خاطر مذخرفگو، دشمن بزرگتری برایِ واقعیت هست، تا یک دروغگو.
— هری فرانکفورت
یا کشیشی رو در نظر بگیر که اعتقاد چندانی به سخنرانیهای مذهبیش نداره. اما چون تنها روشی هست که برای کسبِ درآمد، بلد هست، به گفتن این حرفها ادامه میده.
نمونهای که برای خیلیها سوپرایز کنندست، گالیله هست. گالیله اعتقاد داشت که زمین به دور خورشید میچرخه. این اعتقاد بر خلاف اعتقادِ عامِ مردم بود – که زمین مرکز جهان هست و جهان به دورِ زمین میچرخه. ما در نظر میگیریم که گالیله در این مکالمهها، حق داشت. چون که الان میدونیم که زمین هست که به دور خورشید میچرخه. این در حالی هست که وقتی تاریخچه بحث و جِدالِ گالیله با کلیسا رو مطالعه میکنیم، میفهمیم که گالیله در اون زمان دلیلِ مناسبی برای اعتقادش نداشت. و با این حال، این فرضیه رو به عنوان یک نظریهی اثبات شده معرفی میکرد. در اینجا هرچند که گالیله اطلاعاتِ درستی رو داشت منتقل میکرد، اما این کاملن از سر شانس بوده و هیچ دلیلی برای درستی اعتقادش نداشت.
اهمیت اصل کیفیت مکالمه واضح هست. و شاید نقضش، به بدترین شکل به مردم ضربه میزنه. درگیریهای عقیدتی در طول تاریخ پر از چنین جنایتهایی هستن. همینطور افرادی که با استفاده از شبهعلم و یا ضدعلم جون افرادی رو که به دنبال راهکارهای درمانی هستن به خطر میاندازن، مجرمهایی هستن، متهم به نقض این اصل.
اصل ارتباط
خبرنگار:درسته که شما افراد زیر دستتون رو آزار جنسی دادین؟
سیاستمدار: پس بیل کلینتون چی که با دخترهای نوجوون رابطه داشت!
اینجا، این سیاستمدار (که همه میدونیم کسی جز رئیس جمهورِ فعلیِ ایالاتِ متحده نیست) از گفتنِ این که به کسی تجاوز کرده، طفره رفت؛ و با مطرح کردن یک اتهامِ نامربوط در یک موقعیتِ بیربط، موضوع رو عوض کرد و خودش رو از زیر بار اتهام در آورد. شاید باورت نشه. اما این روش دوری از واقعیت اینقدر قوی هست که ما حتی بخشی از سلام و احوالپرسیهامون شده.
اصل ارتباط از ما میخواد تا حرفهایی رو بزنیم که مرتبط با محتوای مکالمه باشه. از ما میخواد تا پاسخ سوال رو با جملهای بدیم که سوال رو پاسخ بده.
متین: خوبی؟
سارا: مرسی.
آیا سارا جواب متین رو داد؟ از یک نظر میشه گفت که سارا جواب متین رو داد. چرا که متین واقعن براش محتوای جواب سارا مهم نبود. با این حال سارا باز هم جواب متین رو ندادو هرچند با یک «خوبم» یا «نه» میتونست جواب رو بده، اما گغت مرسی. سارا ممکنه آگاهانه این جواب رو داده باشه تا بدون دروغ گفتن از گفتن وضعیت واقعیش دوری کنه. اما ممکنه هم که از عمد نبوده باشه.که اینجا سارا از عملکرد این جنایت مکالمه استفاده کرده تا نیاز به جواب دادن سوالی رو برآورده کنه.
اصل منش
تمامی اصلهای قبلی در مورد چیزهایی که باید و نباید بگیم حرف میزد. اما گاهی جنایتِ مکالمه در چیزهایی که میگیم نیست، بلکه در شکلی هست که میگیمشون. اصلِ منش، از ما میخواد که علاوه بر چیزهایی که باید بگیم، به چطوری گفتن حرفهامون هم توجه کنیم. اصل منش به چهار زیر-اصل تقسیم میشه:
اصل منش: مرموز نباش
متین: نظرت راجع به این آهنگ چی بود؟
سارا: نمیدونم.
سارا هیچ اطلاعات مفیدی رو ارائه نکرد. بلکه از گفتن نظرش به متین طفره رفت. ما با احساسهای خودمون که در لحظه تجربشون میکنیم آشنا هستیم. و این که سارا گفت «نمیدونم»، فقط باعث شد که متین گیج بشه. این در حالیه که سارا میتونست بگه: «باید چند بار دیگه گوش کنمش چون هنوز مطمئن نیستم که به خوبی درک کرده باشمش.» و اینجا متین میدونه که باید صبر کنه تا بعدن جوابی رو بدست بیاره. یا «ترجیح میدم نظرم رو نگم» و اینطوری متین میدونه که انتظار جوابی رو از سارا نباید داشته باشه. اما وقتی سارا فقط میگه «نمیدونم» تنها کاری که متین میتونه بکنه اینه که با حالتی گیج بگه: «آها… باشه.»
اصل منش: با ابهام حرف نزن
سارا: دکتر، این درمان جواب میده؟
دکتر: در یک آزمایش با نمونهی ۸۰ نفر، مشاهدهها نشون دادن که تا حدود ۱۵٪، این دارو تاثیرهای مختلفی داشته. که نمیشه گفت همشون مثبت بودن.
اغلب ما متوجه نیستیم که در صحبتهامون چقدر در مورد چیزهایی میگیم که بقیه چیزی در موردشون نمیدونن. به طور مثال، در گفتگوی بالا، دکتر در نظر گرفت که سارا معنی اعداد و عبارتهای تخصصی بالا رو میدونه. به عنوان کسی که شغلش اینه که راهنماییهای آگاهانهای به مراجعهکنندههاش بده، این دکتر، در این کار موفق نبود. این اصل توجه گوینده یا نویسنده رو به چیزی جلب میکنه که بهش میگن نفرین دانش. (نفرین دانش یعنی اون چه که من میدونم اما متوجه نیستم که تو نمیدونی. در نتیجه بدون این که توضیح بدم، حرفم رو ادامه میدم.)
اصل منش: کوتاه بگو
متین: پروژمون عقبه؟
سارا: باید پلانهای طبقات رو طراحی کنیم. پلان معکوس رو وارد کنیم. خطوط رو بررسی کنیم. اگر خطها توی لایهبندیشون مشکلی نداشته باشن، اون وقت میتونیم جدول مشخصاتشون رو تنظیم کنیم. ولی اون هم دو سه ساعتی زمان میبره. با توجه به این که پسفردا باید تحویلشون بدیم، فکر کنم نه.
سارا در حالی که میتونست با گفتن «نه» جواب متین رو بده، زمانی زیادی رو در مورد تمامیِ مراحلِ تخمین زدنش، صحبت کرد. متین در مورد چرایی نپرسیده بود. ولی سارا بدون توجه به درخواست متین، این چرایی رو گفت. و یک سری اطلاعاتی که ارزشی برای مکالمه نداشت رو بیان کرد و مکالمه رو کندتر، سختتر و بیهودهتر کرد.
توجه بکن که کوتاه گفتن یعنی میزانی که لازم هست تا پیغام رو منتقل کنی. این پیام لازم ممکنه یک داستان خیلی بلند و مفصل باشه. مثلن وقتی میخوای ماجرای سفرت رو برای یک عده شنونده توضیح بدی، قطعن باید توصیفهای زیادی در داخلش بکار ببری و شاید ساعتها حرف بزنی. ولی نباید توی حاشیه بری. تو قراره ماجرای سفرت رو بگی، نه این که در ادامهی مقایسهی غذاهای مردم محلی با خودمون، توصیفی از کلاسِ آشپزیی که ده سال پیش رفتی بهمون بدی.
اصل منش: مرتب بگو
سارا: چه خبر از نازنین؟
متین: نازنین؟ بچهدار شد. و ازدواج کرد.
برداشتت از جمله بالا چی بود؟ اغلب کسایی که مکالمه بالا رو میخونن، برداشتشون اینه که نازنین اول باردار شده و بعد بخاطر بارداریش مجبور شده که ازدواج کنه. این در حالیه که متین این رو نگفته. متین حرفی از ترتیب نزده. واقعیت اگر این باشه که اگر نازنین ازدواج کرد باشه و بعد بچهدار شده باشه، باز هم معنیِ عینی حرفِ متین درسته.
اما ما، بخاطر ترتیب بیان شدن جملهها در نظر میگیریم، که ترتیب اتفاقها هم به همین صورت بودن. چرا که ترتیب این اتفاقها برای ما مهم خسن و فکر میکنیم که شخصی که این جملهها رو میگه، به ترتیب جملههاش هم توجه میکنه.
این اصل گرایس ازمون میخواد که به ارتباط حرفهایی که میزنیم، و درستیشون توجه کنیم. همه ما ممکنه گاهی بخاطر عدم نظم ذهنمون، حرفهای نامرتبی بزنیم. اما این اصل از ما میخواد که جهت احترام به مکالمه قبل از بیان کردن جملههامون از ترتیبشون اطمینان کسب کنیم.
جایزه: اصل ادبِ لکاف
رابین لکاف، زبان شناسی بود که اصلی رو به اصلهای گرایس اضافه کرد. اصلش یک اصل خیلی سادست: توی مکالمه، به شخص مقابلت توهین و بیاحترامی نکن.
سارا: من به نظرم باید از این سمت بریم.
متین: یک احمق دیگهای هم همین نظر رو داشت.
اصلِ ارائه شده توسط لکاف، شامل سه زیر-اصل میشه:
اصل ادب: تحمیل نکن.
فرزند: من فکر نمیکنم مسیر سمت راست مسیر خوبی باشه.
فرزند: از سمت راست میریم. همینی که گفتم. روی حرفِ مادرت، حرف نزن.
زمانی که من سعی میکنم که نظر خودم رو قالب کنم، دیگه مکالمه با همکاری دو طرفه پیش نمیره. بلکه یکی، یا هر دویِ اعضایِ مکالمه سعی میکنن تا نظر شخص مقابل رو له کنن و حرف خودشون رو به کرسی بنشونن. گاهی تحمیلکردن، شکلهای مختلفی میگیره. مثلن: «آره. راست میگی. همیشه باید از راه تو بریم. یک بار هم اگر از راه من بریم، میمیریم.» توی این جمله، گوینده سعی میکنه با استفاده از ترفندهایِ مختلفِ روانی، نظر خودش رو، بدون استدلال و با قلدری، به عمل بنشونه.
اصل ادب: حس خوبی در شنونده ایجاد کن.
فکر نکنم لازم باشه که ضرورت این مورد رو توضیح بدم یا مثالی بزنم. همه ما افرادی رو میشناسیم که حتی سلام و احوالپرسی باهاشون نیازمند کنترل شخصی فوقالعادهای از سمت ماست تا مشتی توی صورتشون نزنیم. این افراد صحبتهاشون پر از تحقیره و طعنست.
ممکنه حتی خودت هم این اصل رو به صورت ناآگاه نقض کنی. مثلن من متوجه شدم که در موقعیتهای دوستانه، خیلی طعنه میزنم. و طی دو سال گذشته سعی در کاهش و حذفش رو داشتم. صحبت کردن با امیر در حال حاضر، خیلی دلنشینتر از صحبت کردن با امیرِ سه سال، هست.
اصل ادب: به شنونده حق انتخاب بده.
خیلی وقتها بدون این که بخوایم بحثهایی رو شروع میکنیم. و این خیلی خوبه که به شخص مقابلمون حقِ انتخاب بدیم که بحث رو ادامه بده، یا نه. برای این که این اصل رو رعایت کنی، شاید بد نباشه هر از چندی از شخص مقابل بپرسی که آیا ترجیح میده که در موقعیت بهتری بحث رو ادامه بده یا نه.
چرا باید از قوانین گرایس استفاده کنیم؟
اگر تا اینجا خونده باشی، شاید برات سوال پیش اومده که چرا سارا و متین با هم دوستن. یا شاید سوال برات پیش اومده که چرا کسی باید بخواد که با یکیشون دوست باشه. و منظور منم، از جنایت، همینه. چرا باید با فردی صحبت کنیم که میخواد ما رو به غلط بندازه. یا اینقدر بد حرف میزنه که کاملن گیج بشیم و زمانمون تلف شه؟
اگر خودمون هر کدوم از قوانین بالا رو نقض کنیم، فقط به عنوان کسی که قصد سر کار گذاشتن بقیه رو داره، یا این که حرف زدن باهاش طاقت فرساست، شناخته میشیم.
به نظر من شاید بهتر باشه که وقتی با کسی بحث میکنیم به بحث به چشم رقابتی برای برنده شدن بحث فکر نکنیم. بلکه به چشم یک همکاری برای فهم بهتر همدیگه تلاش کنیم.
دونستن قوانین گرایس بهت کمک میکنه تا بفهمی چرا از یک مکالمه حس بدی دریافت میکنی. و همینطور بهت کمک میکنه تا تبدیل به آدم خوش مشربتری بشی، قابل اعتمادتر باشی و نظرت ارزشمندتر باشه.
شروع نوشتار: ۵ آذر ۱۳۹۶
پایان ویرایش اول: ۷ آذر ۱۳۹۶
پایان ویرایش دوم: ۱۰ آذر ۱۳۹۶
پایان ویرایش سوم: ۱۵ آذر ۱۳۹۶
انتشار ویرایش سوم: ۱۵ آذر ۱۳۹۶
پایان ویرایش چهارم: ۲۰ آذر ۱۳۹۶
با تشکر از: پگاه خادمی و شیرین امینیان برای بازخوانی مقاله.